این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست 


این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست

حکایت سفر شاهزاده ای از خود به خدا

در 500 سال قبل از میلاد مسیح شاهزاده ای در هند زندگی میکرد به نام ” سیذار تا گوتاما ” که فرزند شاه ” سیدو داتا ” بود و او برای سیذارتا سه قصر ساخته بود تا در هر فصل در یکی از آنها زندگی کند و خدمتکارانی را برای تو گمارده بود که حداکثر معدل سن آنان 30 سال بود .

سیذارتا با یکی از زیباترین دختران سرزمینش ازدواج کرد ، آنها فرزندی یافتند که نامش را ” راهولا ” به معنای زنجیر نهادند . سیذارتا آدمی بود بی درد ، مرفه و حرکت وجودی اش همیشه در مسیر افقی زندگی ( خور ، خواب ، خشم و شهوت ) در حرکت بود ، ولی همیشه چیزی در وجودش می جوشید و نجوا میکرد که : سعادت حقیقی و ماندگار چیست ؟ این زندگی چون زنجیر است که مرا اسیر کرده است ، می خواهم رها باشم و به دنبال سعادت حقیقی بروم و ببینم سعادت کجاست ؟ و چگونه به دست می آید ؟ تا اینکه یک روز ، پنهانی از قصر بیرون آمد ، دید مردی با عصا راه می رود . پرسید : چرا او این قدر خمیده است و با عصا راه می رود ؟ گفتند : او پیر است . پرسید : پیری چیست ؟ برایش توضیح دادند ( زیاد مستخدمین شاهزاده همیشه از یک معدل سنی فراتر نبودند ) در نتیجه او پیری را نمی فهمید !

روز دیگر از قصر بیرون آمد دید دو نفر زیر بغل کسی را گرفته و او را لنگان لنگان راه می برند . سوال کرد : این چیست ؟ جواب دادند : این شخص بیمار است ! پرسید : بیماری چیست ؟ برایش توضیح دادند .

روز دیگر که از قصر بیرون آمد . مردی را دید که در صندوق چوبی گذاشته و او را سوار بر دست می برند . پرسید : چگونه است حال این مرد ؟ در جواب گفتند : او مرده است . پرسید مرگ چیست ؟ گفتند : مرگ قدرت مطلقی است که همه را به آغوش می گیرد ، بدون زمان مشخص ! پرسید : حتی به سن و سال افراد هم توجه میکند ؟ گفتند : نه .

سیذارتا گوتاما – شاهزاده هندی – بر خود لرزید و گفت : اگر بیماری و مرگ هر لحظه در کمین است و پیری آرام آرام از راه می رسد ، چه حاصل از این زندگی که به خور و خواب بگذرد !

بلافاصله قصر را ترک کرده ، به زیر درخت سیبی در خلوت تپه ای خرامید و برای همیشه زندگی اشرافی خود را بدرود گفت و به اعتکاف و تفکر پرداخت . دیر زمانی نگذشته بود که به قله رفیع آگاهی و اشراق رسید و پرامونش را شاگردانش فرا گرفتند . سپس در چکاد تپه ی سبز آگاهی و زیر سایه ی درخت تفکر چنین سرود :

جهانی جاودان و بی پایان از ( هستی مطلق ) وجود دارد که ما تجلیات جسمانی گذرای آن هستیم و ما در این مرحله و موقعیت ، دستخوش فریب ، وسوسه ، درد ، رنج ، بیماری و مرگ هستیم . اما با کسب معرفت و کوشش برای درست زیستن و تمرکز جهت به فرمان درآوردن جان و تن می توانیم از تسلط دنیای مادون رها شویم و میراث خوبی از جهان معنوی برای تولدهای بعدی خود بجا گذاریم !

به این بهانه ، پیروانش – شاهزاده سیذارتا گوتوما – را ” بودا ” به معنای ( از خواب بیدار شده ) یا ( به حقیقت دست یافته ) نامیدند .

 

آن گاه بودا در طول تاریخ ، تندیس آگاهی انسان شد !


آتش به گلستان زد و ابراهیم سوخت

شاید عنوان متن با نوشته زیرتناسبی نداشته باشه ولی به هر حال این هم یه جورشه دیگه .


چندروز که چه عرض کنم یک هفته و خورده ای میشه که آتش از شرق و غرب به جنگل های استان گلستان زده و علیرغم اقدامات انجام شده و بعضا نشده، این منبع و معدن غنی محیط زیست ایران، هنوز در آتش خصم افرادی بی منطق و فاقد ادراک و فهم انسانی، می سوزد و با آنکه نیروهای ارتش و سپاه مناطق مختلف استان برای مهار این بحران خطرآفرین محیط زیست در حالت آماده باش می باشند ولی با اینهمه هنوز این دشمن افسار گسیخته طبیعت رام آنها نگشته و همچنان به تاخت می تازد.

هنوز اطلاع دقیقی از دلیل این آتش سوزی ها در جنگل های گلستان در دست نیست، ولی شایعات گوناگونی از برافروخته شدن این آتش توسط افراد سودجو و بی خرد محلی در بین مردم به گوش می خورد که امیدوار هستیم این شایعات بی پایه و اساس باشند واین آتش سوزی ها بر اثر همان خشکی و گرمای هوا باشد .


و بیشتر از آن امیدواریم که هر چه زودترتلاش ها جواب دهند و این آفت انسانی یا طبیعی هر چه زودتر خاموش گردد .